پدر دستش رو میندازه دوره گردن پسرش و ميگه: پسرم من شيرم يا تو؟ پسر ميگه: خب معلومه من پدر ميگه: پسرم من شيرم يا تو؟ پسر ميگه: بازهم من شيرم پدر با دلخوری دستش رو از شونه پسر برمی داره و ميگه: من شيرم يا تو؟ پسر ميگه: الآن بابا تو شيری! پدر ميگه: پدرسوخته چرا بار اول و دوم گفتی من حالا ميگی تو؟ پسر گفت: آخه دفعه های قبلی دستت روی شونم بود دیدم يه کوه پشتمه اما حالا...
+ نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:داستان کوتاه, داستان های کوتاه,داستان کوتاه عاشقانه,داستان های کوتاه عاشقانه,داستان عاشقانه,داستان های عاشقانه,داستان,داستان های کوتاه مادرانه پدرانه, ساعت 19:54 توسط phna
|
|